دکتر شهریار خاقانی: زیبای گرسنه

 

سرو صدا زیاد بود و تمرکز من را در معاینه بیماران به هم میزد. در باز شد. خانم مسنی با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباسهای وصله دار با یک دختر بچه نه ساله وارد شد و یک پوشه پر از آزمایش و برگه های مختلف گزارش رادیولوژی را روی میزگذاشت، نگاهی به دختر بچه همراهش انداختم با کمال تعجب دیدم موهای دختر بچه کاملا آرایش شده است حتی صورت بچه آرایش شده بود که احتمالا به خاطر ورود به یک مکان عمومی با عجله و ناشیانه پاک شده بود.

از اینکه چرا باید دراین سن و سال کودکی تا این حد آرایش کندتعجب کردم اما با توجه به جایگاه یک پزشک لزومی نداشت تذکری بدهم. پیرزن معجونی از بیماریها بود و کلی طول کشید تا پرونده بیماریش را بررسی کنم اما با توجه به قدیمی بودن تاریخ آزمایشات و ضرورت تکرار آنها توضیح دادم که باید بعضی از آنها تکرار شود. با ناراحتی گفت که اصلا نمیتواند هزینه آزمایش را بپردازد و اشاره کرد “آقای دکتر همین پولی که بابت ویزیت شما پرداختیم از این و آن قرض کردیم”. ویزیت من مبلغی نبود اما بر خلاف همیشه هرکاری کردم نتوانستم پولش را برگردانم. احساس کردم او کسی است که توانایی پرداخت هزینه آرایشگاه دخترکوچکش را دارد  و با کلام سردی که مخصوص من نبود گفتم: “پس طبق روال گذشته داروهایتان را مصرف کنید و هر وقت توانستید آزمایشهای جدیدتان را بیاورید ببینم”. به همراه دختر بچه از اتاق خارج شدند.

مدتها بعد که باز هم شیفت کاری من بود در مطب باز شد و همان پیرزن با دختر بچه وارد شدند. این بار موهای دختر بچه فرم دیگری آرایش شده بود و کاملا رنگ شده بود. چهره دختر بچه ملتهب بود. پلک هایش باد کرده و صورتش ورم داشت و چشمهای معصوم کودکانه اش سرخ شده بود. با چند سوال ساده مشخص شد که به مواد آرایشی حساسیت نشان داده است ضمن اینکه مشغول نوشتن نسخه بودم با عصبانیت رو به مادر کردم و گفتم: چرا باید این بچه با این سن کم اینقدر از لوازم آرایشی استفاده کند؟ یعنی چه که هر روز موهایش را به فرم جدید در می آورد؟ خانم شما مادر هستید. گذشته از خیلی مسایل،کودک باید کودکی کند و ادای خانم بزرگ ها رادرنیاورد، این هم یک نمونه ای از عوارض این مواد آرایشی که میبینید.

پیرزن گفت: آقای دکتراین بچه نوه ام است. یتیم است. پدرومادر ندارد و من بزرگش میکنم. زندگی سختی داریم. در همسایگی ما آموزشگاه آرایشگری هست که هر روز نوه ام را میبرند آنجا و بعنوان مدل روی صورت و موهایش کار میکنند در عوض از باقیمانده نهارشان و مقداری میوه و خوراکی به او میدهند میاورد خانه، بخدا خودش دوست ندارد اما چیکار کنیم مجبوریم آقا، درست می فرمایید من را ببخشید.

بخاطر ذهنیت بد و ظالمانه خودم نسبت به یک کودک معصوم از خودم بدم آمده بود و از اینکه یک کودک به خاطر یک لقمه نان مجبور است در چنین شرایطی قرار بگیرد متاثر شده بودم. بعد از رفتنشان گفتم دیگر مریض نفرستند. از روی صندلی ام بلند شدم رفتم جلوی پنجره اتاق، آبدارچی درمانگاه برایم چایی اورده بود. صدایم کرد و هنگامی که برگشتم تا تشکر کنم چهره ام را که دید نگران شد و گفت: “آقای دکتر اتفاقی افتاده؟ پدر، مادر، خانواده تان، کسی چیزیش شده؟ آخه چشماتون … ” گفتم نه چیزی نیست. اما صدایی در درونم میگفت یکی از کودکان زیبای این سرزمین، گرسنه است.

 

(Visited 1,021 times, 1 visits today)

درباره‌ Iranian Society General Physicians

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*