دکتر بهمن مشفقی*
مطالعهی این پست در فضای مجازی از زبان ِ دکتر محمود سریع القلم، استاد علوم سیاسی در دانشگاه شهید بهشتی مقدور شد که معتقد است : میانگین ِ مردم ایران تقریباً در مورد همه چیز و همهکس اظهارنظر میکنند، که بعضاً باقاطعیت است.
عبارات: من نمیدانم، من اطلاع ندارم، من به اندازهی کافی اطلاع ندارم، من مطمئن نیستم، باید سوال کنم، باید فکر کنم، من شک دارم، من در اینباره مطالعه نکردهام، من این شخص را فقط یک بار دیدهام و نمیتوانم در مورد او قضاوت کنم، یا من در مورد این فرد اطلاع کافی ندارم، اجازه بدهید در این رابطه سکوت کنم و فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر میدهم، هنوز این مسئله برای من روشن و سنجیده نیست و مشابه این عبارات در ادبیات عمومیی ما بسیار ضعیف است … سبب شد که بلافاصله به یاد ِ “علامه مجتبی مینوی” که “مردی از دیار نمیدانم” لقب گرفته است بیفتم و نگاهی به زندگی پربارش در زمینهی تحقیق و پژوهشهای ارزنده بیندازم. نکتهی جالب اینکه او از استوانههای محکم تحقیق و پژوهش و یکی از خادمان زبان فارسی و فرهنگ ایران و تحقیقات اسلامی و “مینوی مردی” بود که چند سالی در گیلان و لاهیجان زندگی میکرد. با وجود اینکه در کار تحقیق فریدِ زمان بود و یک دنیا معلومات با خود داشت با این همه همیشه میگفت: “نمیدانم”. به همین جهت یکی از محققان معاصر در شرح حال این مرد بزرگ او را “استادی از اقلیم نمیدانم” لقب داده است و مینویسد: او از خاندانی بود که همهی قبیلهی او عالمان دین بودند.! (۱)
هفتاد و سه سال زندگی شرافتمندانه کرد و ۵۵ سال را در راه کسب معارف علوم اسلامی و ایرانی مصرف نمود و به قولی هیچ ماه و سالی را به بطالت نگذرانید. ازیک کتاب به کتابی دیگر میپرداخت و از یک کتابخانه به کتابخانهی دیگر میرفت. هر چه مینوشت پراکنده و دیر پای بود. در چندین زمینه از معارف و علوم مربوط به ایران و اسلام کار کرد و آثار دست اول و ماندگاری برجای گذاشت. هنوز متنی به نفاست و صحت و آراستگی کلیله و دمنهی او در ایران منتشر نشده است. ترس از گفتن آنچه که میدانست نداشت ولو این که به مذاق این یا آن خوش نیاید. او تحمل هیاهو و غوغای مخالفان را داشت و به اصطلاح بیدی نبود که از بادهای ناگهانی بلرزد. وقتی هم که گفت: “نخستین بیت مثنوی به صورتی که رایج شده است از مولانا نیست و در نسخ قدیم و اصیل نیامده است سخنش موجب ملال شد.!”
از مدافعان راستین و دلسوز و مبارز زبان فارسی فصیح یعنی میراث حافظ و سعدی و قائم مقام بود. به هیچروی بد ِ زبان فارسی را نمیتوانست ببیند. به تحقیقات دستوری و لغوی علاقهی خاص داشت. مدتی را در جوانی به آموختن زبان پهلوی پرداخت و برای این منظور محضر تدریس پرفسور “هرتسفلد” را درک کرد. تألیفات اسلامشناسان و ایران شناسان را مخصوصاً میشناخت و با آنان آشنایی کامل داشت. هرکدام از آنان به ایران میآمدند دیدار از او را واجب میشمردند و از کتابخانهی کم نظیرش فایدهها برمیگرفتند و او به همهی آنها محبت میکرد. چند روز بعد از وفاتش “کنت لوتر” استاد تاریخ دانشگاه میشیگان میگفت: به تهران آمده بودم که مخصوصاً دربارهی چند مطلب با او مشورت کنم اما افسوس وقتی به تهران رسیدم که در بیمارستان بستری بود و دو سه روز بعد فوت کرد.!
به ندرت برکتابهای دیگران مقدمه مینوشت. اما در نقد و بازبینی کتب دیگران ابا نداشت. بر صفحات هر کتابی که میخواند بی هیچ مجامله نظرش را مینوشت. یکی از خدمات برجسته و فرهنگی او مربوط است به دوران چند سالهای که توفیق اقامت در ترکیه را پیدا کرد و توانست در آن مدت در کتابخانههای معتبر آن مملکت به تحقیق بپردازد. از خصایل ممتاز وی حساسیت نداشتن او در نشر علم بود. هرچه میدانست میگفت و خبرآور تازههای علمی بود. اما آنچه را که نمیدانست پوشیده نمیکرد و همانطور که در ابتدای این نوشته گفته شد: صریح میگفت: “نمیدانم”. از گفتن “نمیدانم” خجالت نمیکشید بلکه لذت هم میبرد!
علامه “مجتبی مینوی” درسال ۱۲۸۲ شمسی متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی او در سامره و تهران بود. تحصیلات متوسطه را در دارالفنون تهران و دارالمعلمین مرکزی و تحصیلات و مطالعات دانشگاهی او در: “کینگزکالج لندن” و مدرسه مطالعات آسیایی و آفریقایی دانشگاه لندن بود.
علامه مجتبی مینوی میگوید: “دوران بچهگیام در سامره گذشت. پدرم برای درس فقه و اصول به آن شهر رفته بود و در آنجا از مرحوم ملا محمدتقی شیرازی درس میگرفت. از سه سالگی تا نهسالگیام در سامره گذشت و در آنجا به مکتب میرفتم. پنج سال و سه ماه بیشتر نداشتم که به خواندن قرآن و گلستان و حافظ مشغول شدم. وقتی از سامره برگشتم فارسی را مثل بچه عربها حرف میزدم. سوادم بد نبود. به اندازهی کلاس چهار و پنج ابتدایی سواد داشتم. اما حساب و جغرافی و اینجور چیزها را نمیدانستم. در تهران مرا به مدرسهی امانت بردند و بعد رفتم به مدرسهی اسلام که سید محمد طباطبایی پدر سید محمدصادق طباطبایی مشروطه طلب معروف رئیس مدرسهی آن بود. ناظمالاسلام کرمانی صاحب کتاب تاریخ بیداری ایرانیان معلم و ناظم ما بود. این مدرسه در چاله حصار تهران قرار داشت. بعد به مدرسهی افتخاریه رفتم که توسط میرزا تقی خان و فخرالقراء تأسیس شده بود. درآن ایام من معمم و پیشتاز شاگردان مدرسه بودم.
پس از چندی مدرسهی افتخاریه را خریدند و اسمش را گذاشتند مدرسهی سپهر که در محلهای به نام سنگلج قرار داشت. بعد از مدرسهی سپهر به دارالفنون رفتم. معلمین من در آنجا: استاد عباس اقبال– اعتمادالاسلام– مترجم السلطنه– میرزا عبدالعظیم قریب– مصورالممالک (معلم نقاشی) و جناب اسدالله خان آلو بودند. علت اینکه به او آلو میگفتند این بود که وقتی حرف میزد مثل این بود که آلو تو دهانش هست! بعد از این دوره به دماوند رفتم چون پدرم رئیس صلحیهی (دادگستری) آن شهر بود. و بعد از دماوند به لاهیجان رفتم چون پدرم به عدلیهی لاهیجان منتقل شده بود.
علامه مجتبی مینوی میگوید: بنده قبل از رفتن به لاهیجان دو سه ماهی معلم شدم . در آن زمان هر کس تصدیق ششم ابتدایی را داشت میتوانست معلم شود. من تصدیق ششم ابتدایی را داشتم و داوطلب معلمی شدم. به من گفتند تو به این کوچولویی چهطور میخواهی معلم بشوی؟! گفتم: کسانی که من به آنها درس خواهم داد از من کوچکترند! پیش سیدمنصور رشتی امتحان دیکته دادم و بیست گرفتم و شدم آقا معلم! سه ماه معلمی کردم و بعد در عدلیهی لاهیجان به کار دفتری پرداختم. درسال ۱۲۹۹ شمسی یعنی همان سال کودتا وارد دارالمعلمین شدم در ضمن تحصیل در دارالمعلمین یک شغل تندنویسی هم در مجلس شورای ملی داشتم.
علامه مجتبی مینوی خاطرهای از این دورهی تحصیلی در دارالمعلمین نقل میکند که شنیدنی است. مینوی میگوید: در دارالمعلمین آقای صدیق اعلم درس انگلیسی میدادند. روزی من دیر وارد کلاس درس شدم آقای صدیق اعلم شروع کرد به انگلیسی حرف زدن و سوال کردن.! بنده چیزی از آن نمیفهمیدم. وقتی دید که من انگلیسی نمیفهمم به فارسی سوال کرد چرا سر کلاس دیر آمدهام؟ گفتم اطلاع نداشتم. ایشان گفتند: ما در این کلاس انگلیسی حرف میزنیم تو هم باید انگیسی یاد بگیری. باری گوشهای نشستم و درس را گوش میکردم. دیدم آقای صدیق اعلم میگویند: Sunday ساندی mondayماندی! گمان کرده بودم که ماندی مهمل ساندی است.! خندهام گرفت و همین باعث شد که آقای صدیق اعلم مرا از کلاس بیرون کردند و بنده هم انگلیسی یاد نگرفتم!
پس از شغل تندنویسی در مجلس شورای ملی وارد خدمت وزارت معارف شدم و ریاست کتابخانهی معارف را به من دادند. مدت ریاست کتابخانه فقط پنجاه روز طول کشید. در این زمان آقای مرآت سرپرست محصلین خارج از کشور شده بود و پیشنهاد کرد که من با او بروم. قبول کردم. خیال میکردم که به اصطلاح آبی از آقای مرآت گرم خواهد شد و خواهم توانست در پاریس درس بخوانم. اما بعد معلوم شد که ایشان مرا برای اندیکاتورنویسی به پاریس بردهاند و بنده مجبور بودم از هشت صبح تا هشت شب پشت میز بنشینم و اندیکاتور بنویسم!
مدت همکاری من با آقای مرآت بیش از پنج ما طول نکشید. یگانه دلخوشی من در آن ایام وجود میرزا محمد خان قزوینی بود که هفتهای دو بار پیشش میرفتم تا اینکه مدتی بعد به لندن رفتم و سرپرستی محصلین آنجا را به من سپردند و این سال ۱۳۰۹ شمسی بود.
در همین سال بود که شروع کردم به یاد گرفتن زبان انگلیسی. چنان علاقهای به یاد گرفتن زبان انگلیسی داشتم که چه بفهمم و چه نفهمم شبی پنجاه تا شصت وگاه تا هفتاد صفحه کتاب انگلیسی میخواندم و مخصوصاً به خواندن آثار “دیکنز” علاقهی بسیاری داشتم. اگر بخواهم کتابهای انگلیسی را که از آن زمان تا امروز خواندهام بشمارم بیش از هزار کتاب میشود.! چنان شور و شوقی به یاد گرفتن این زبان داشتم که گاه در خواب با مادرم انگلیسی صحبت میکردم و مادرم هم به انگلیسی جوابم را میداد در حالیکه مادرم اصلاً انگلیسی نمیدانست!
کار سرپرستی دانشجویان در لندن هم نه ماهی بیشتر طول نکشید. به تهران آمدم و وارد خدمت معارف شدم و زیر دست مرحوم دکتر ولی الله خان (نصر) شروع به کار کردم.
دکتر ولی الله خان ۲۳ سال بود که مدیرکل معارف بود. از جملههای مشهور او که اغلب با لفظ کتابی تکرار میکرد این بود که (…بنده ۲۳ سال تمام است که این راه طویله را میپیمایم! خلاصه دکتر ولی الله خان نصر با همه ایرادهایی که به دیگران میگرفت فقط یک بار از من سوال کرد که من این را جزو افتخارات خود میدانم. ایشان از من سوال کردند که: چرا “تهیه” را با تشدید نوشتهاید؟ بنده عرض کردم این کلمه در اصل “تهیه” بوده و بعد (ی) همزه درهم ادغام شده و “تهیه” شده است. دکتر ولی الله خان گفتند: همینقدر که فهمیدم تو سواد داری دیگر در “مینوت” یادداشتهای تو دست نخواهم برد. این دقت در تمام عمر علامه مینوی همراه او بود.
مجتبی مینوی در مورد اشعار حافظ تحقیقات زیادی کرده است. میگوید حافظ شعری دارد که: “شبی خوش است بدین وصلهاش دراز کنید” “وصله” به ضم واو به معنای گیسوی اضافی است که زنان به خود میبستند. شخصی “وصله” را وصله خواند! و دید که کلمهی وصله کلمهی خوبی نیست و شعر را به این شکل تغییر داد: “شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید! مینوی میگوید آیا تا به حال شنیدهاید که کسی شب را با قصه دراز کند؟! درست برعکس همیشه شب را با قصه کوتاه می کنند.!”
تحقیقات علامه مجتبی مینوی در مورد سعدی و فردوسی هم فراوان است تا آنجا که در سال ۱۳۵۲ شمسی مسئولیت علمی بنیاد شاهنامهی فردوسی را به او واگذار کردند.
“مینوی” در طول دوران عمر پربارش در بسیاری از مجامع علمی جهان شرکت کرد از جمله:
در کنگرهی هزارهی فردوسی در تهران در سال ۱۳۱۳- جلسات سالانهی انجمن ایران در لندن– کنگرهی بررسی فرهنگ اسلامی در پرینستون– سمینار تمدن غرب از نظر مشرق زمین در ونیز در سال ۱۳۲۸- سمینار مورخین خاورمیانه در لندن در سال ۱۳۳۱- کنگرهی بینالمللی هنر معماری ایران در نیویورک– کنگرهی خاورشناسان در ترکیه– مسکو– و پاریس– مجلس بحث علمی دربارهی رشیدالدین فضل الله همدانی در تهران– کنگرهی جهانی ایرانشناسان در تهران– کنگرهی شیخ طوسی در مشهد– کنگره ناصرخسرو در مشهد– کنگره جهانی ابوریحان بیرونی در تهران– ششمین کنگرهی هنر و باستانشناسی ایران در اکسفورد– را میتوان نام برد.
علامه مجتبی مینوی قریب به پانصد مقالهی تحقیقی در زمینههای مختلف دارد که شرح آن از حوصلهی این نوشته خارج است و تنها به ذکر چند کتاب اکتفا میشود از جمله: تصحیح دیوان ناصر خسرو– تصحیح ویس ورامین– پانزده گفتار– آزادی و آزاد فکری– کلیله و دمنه– فردوسی و شعرا– داستانها و قصهها– عمر دوباره– نقد حال– تاریخ و فرهنگ ….
علامه مجتبی مینوی این پژوهشگر خستگیناپذیر در روز ششم بهمن ماه سال ۱۳۵۵ شمسی در تهران دار فانی را وداع گفت. او وصیت کرده بود که بر روی سنگ قبرش شعر زیر را بنویسند. انسان وقتی این شعر را میخواند بیاختیار به روان پاکش و به وارستگی و آزادمنشی و بلند نظری او درود میفرستد. روانش شاد یادش گرامی باد.!
“شیرین و تلخ عمر همه خوش بود
تلخ و شیرین زندگی خوش بود.!
زندگی هرچه بود بس خوش بود
گرچه گه برف و گاه آتش بود.!
مینوی میگوید: اگر به اندازهی بال پشهای به تمدن و فرهنگ ایران خدمت کرده باشم زندگیی من بیهوده نبوده است.!
منابع و مأخذ:
ایرج افشار– راهنمای کتاب سال بیستم شمارههای ۱و۲
دورهی مجلهی یغما سال سیام–
پانزده گفتار دربارهی مجتبی مینوی– انتشارات کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران
* پزشک عمومی، آبان ماه سال ۱۳۹۳ شمسی– لاهیجان