دکتر حامد حاتمی
دبیر انجمن پزشکان عمومی اردبیل
نمیدانم صفت خوبی است یا بد است؟ نشان دهنده عمق عواطف انسانی ماست یا ضعفمان را در کنترل احساسات به رخمان میکشد. اما به هر حال ما مردمی هستیم که اسطورههایمان را دوست داریم…یعنی… «دیوانه وار» دوست داریم. خب اینکه عیبی ندارد. مردم هر قوم و کشوری برای خودشان اسطورههایی دارند که آنها را دوست دارند. درست است، اما راستش طرز برخورد ما با اسطورههایمان قدری متفاوت از بقیه ملل دنیاست.
وقتی قرار میشود چیزی یا کسی برای ما اسطوره باشد، باید همه چیز تمام باشد. یعنی راستش برایمان قدری افت دارد که دیدی انسانی به اسطورههایمان داشته باشیم. اگر فوتبالیستی را دوست داریم، بحث در مورد سواد و تحصیلاتش اگر نشان دهنده ضعف او باشد، بیربط است، اما اگر مثل علی دایی از یک دانشگاه نامدار مدرک داشته باشد، بسیار هم بجا و با ربط است. اگر هنرپیشهای را دوست داریم، او حق ندارد در زندگی شخصی خود مشکلات و مسایلی مثل آدمهای عادی داشته باشد. اگر عالمی را دوست داریم، هر چیز که او گفته حتی اگر نادرست باشد، دارای معنای مستتری بوده که آیندگان بعد از کشفیات جدید به معنای حقیقی آن پی خواهند برد و …
اگر خدای ناکرده روزی علیرغم تمام تلاشهای ما برای انکار بعضی نکات منفی اسطورهمان، به هر نحوی ثابت شد که اسطوره ما نقصی داشته، دیگر از چشممان میافتد. مگر او چه حقی داشته که با داشتن آن نکته منفی قبله آمال و بت لایزال خیال ما باشد؟ دوستی داشتم که میگفت «من مرید دکتر شریعتی بودم، تا اینکه فهمیدم سیگار میکشیده، بعد از آن دیگر هیچوقت برایم شریعتی سابق نشد! چرا که اراده ترک سیگار را هم نداشته!»
میرا بودن هم بعنوان یک صفت انسانی، چیزی است که اسطورههای ما مبرا از آن هستند، اگر سعدی از «مرد نکونام نمیرد هرگز» مرادی معنوی داشته، ما آن را به معنای جسمانیش هم میرسانیم. اگر هم قرار باشد مرگ اسطوره یا عزیزمان را پذیرا باشیم باید یا هزار اما و اگر همراه باشد چرا که پذیرفتن بیماری را معادل ضعف میدانیم. کما اینکه نداشتن سابقه پزشکی هم جزو افتخارات بعضی از عزیزان است. آنجا که بیمارِ پزشک گریز نهایتاً مجبور به مراجعه اورژانسی میشود و با افتخار هر سابقه پزشکی از قبیل دیابت و فشار خون و بیماری قلبی را نفی میکند و وقتی متوجه میشود که احتمالاً سالها این مشکلات را داشته از در انکار در میآید و گاه آنها را عوارض درمان اخیر پزشکان میداند.
بارها شاهد بودهام که همراهان بیماری که با وضع وخیم (و گاه حتی بدون علایم حیاتی) به اورژانس آمدهاند، در توضیح به بستگان میفرمایند «والله این هیچ چیش نبود، آوردیم بیمارستان و نمیدونم چکار کردند (یا نکردند) که تمام کرد» در این مکالمات نه همراه بیمار و نه بستگان این سؤال را از بکدیگر نمیپرسند که «خب اگر چیزیش نبود، با کدام منطق آوردید بیمارستان، آن هم بخش اورژانس» به همین منوال در مورد پرونده استاد کیارستمی فقید برایم عجیب بوده که اگر استاد مشکل خاص و تهدیدکننده حیات نداشتند، چرا پس از مشاورههای فراوان به سوی جراحان رو کردهاند و چرا اگر مشکل حادی مانند سرطان نداشتند، دنبال حاذقترین جراحان در زمینه درمان سرطان بودهاند؟ اگر مشکل عادی بوده (به فرض صحت ادعاها) چرا ارجاع کار یک جراح به جراح دیگر را گناهی نابخشودنی میدانند و جراحیهای انجام شده را غیر ضروری؟
در شرایطی که جزییات پرونده و قصور انجام شده (غیر از ادعای ارجاع بیمار به جراح دیگر که قصور محسوب نمیشود) برای عموم مشخص نیست، تنها چیزی میتواند رفتار تهاجمی بعضی هممیهنان علیه تیم درمان را توجیه کند، این است که هیچکس نمیخواهد بپذیرد کهگاه بیماری یک فرد ۷۶ ساله -حتی اسطورهای مانند استاد کیارستمی- چنان میتواند سخت باشد که هر روش درمانی حتی در پشرفتهترین مراکز درمانی فرانسه هم برایش نهایتاً سودی نداشته باشد.
شاید هم این پزشکستیزی از آنجایی آغاز شد که مردم ما فهمیدند پزشکها (این اسطورههای سابق) هم مانند هر قشر دیگری برای تأمین زندگی خود به دنبال کسب درآمد از طریق شغلشان هستند (و از بخت بد ما و ضعف بیمهها، رابطه مالی پزشک و بیمار در این کشور به جای اینکه از طریق بیمههای قوی برقرار شود، مستقیم است) یا پزشکها هم ممکن است گاه در برابر پرخاشها، عصبانی شوند، یا حتی سیگار بکشند. یا اینکه هر عملی عوارضی دارد و صرف بستری شدن در بیمارستان به معنای گارانتی حق حیات نیست (هرچند تمام تلاش برای حفظ این حق صورت پذیرد).
فقدان چنین استادی واقعاً یک ضایعه برای هر ایرانی پزشک و غیرپزشک است ولی باید بپذیریم که اسطورهها هم انسان هستند با محدودیتهای انسانی و بدنی انسانی…. و راستش را بخواهید باز هم باید بپذیریم که پزشکان (اسطورههای حال و یا سابق) هم انسان هستند و گاه نمیتوانند معجزه کنند. چرا که اگر میتوانستند معجزه کنند قطعاً بستگان درجه یک همه پزشکان اکنون در قید حیات بودند.