دکتر شهریار خاقانی، رئیس شورای هماهنگی انجمن پزشکان عمومی ایران
بهراستی در این لحظه، مرگ بهراحتی میتواند مرا دریابد و من تا زمانی که زندهام هرگز به استقبالش نمیروم.
و اما اگر روزی مرگ مرا در آغوش خود بکشد- که مطمئنم این اتفاق خواهد افتاد- مهم نیست، آنچه مهم است این است که زندگی یا مرگ من چه تاثیری در زندگی مردم بهجای خواهد گذاشت.
از داستان «ماهی سیاه کوچولو» (صمد بهرنگی)
در آخرین دیدار من با دکتر گلعلیزاده آنچه بین ما گذشت مربوط به بیماریاش نبود، هرچه میپرسید از اتفاقات انجمن، جامعه پزشکی و سازمان بود.
بهنظرم آنچه در آن زمان برایش مهم نبود، سیر وحشتناک بیماریاش بود.
در تمام نوشتههایش این را میشود فهمید و از تصاویری که با لبخندهایش که در بستر بیماری برای دوستانش میفرستاد این پیام را بهروشنی میتوانستی دریابی که «من هستم و مهم وظیفه ذاتی ما در قبال کسانی است که به ما رای دادهاند».
پیام رسول گلعلیزاده فقط همین بود.
زمانی که مجری تلویزیون به بیماری او به تلخی و گزند اشاره کرده بود و من نوشتهای را که در عتاب به مجری کماخلاق صدا و سیما– که مالیات را به ترس از سرطان نسبت داده بود- برایش فرستادم، برای من نوشت: «مطلب را صنفی بنویس. دوست ندارم دوستانی که نمیدانند من بیمار شدهام خبردار و ناراحت شوند.»
از فاصله تخت بیماریاش تا در اتاق سه بار خداحافظی کردم و برگشتم. دلم نمیآمد بروم چون احساس میکردم این آخرین دیدار ماست، ولی دوست دیگری آمده بود و باید میرفتم. ناگهان برگشتم، دستش را در دستانم گرفتم و بوسیدم. بر دستان کسی بوسه نهادم که در فضای آلوده به نفسانیات این کشور و در فضای فساد مالی حاکم بر جو اداری، سالم زیست و از زد و بندهای اقتصادی فاصله گرفت.
آری بر این دستان بوسه باید میزدم و امروز بر این بوسه افتخار میکنم، هرچند بوسه من او را غمگین کرد و حلقه اشک را در چشمانش دیدم چرا که مجدداً یادآوری میکرد که دیگر همدیگر را نخواهیم دید.
خداحافظ رفیق، راهت ادامه دارد و نامت برای همیشه جاوید باد.